Nano Machine

۱۲۰ سال از مرگ امپراتور می‌گذرد. ​​بنریرا، که زمانی پیام‌آور امپراتور و عضو گروه قهرمان بود، بار دیگر بیدار می‌شود. او که شاگرد محبوبش را در سرزمینی فاسد از دست داده، تصمیم می‌گیرد آخرین سخنان امپراتور را ابلاغ کند: «من پیک امپراتور هستم. وصیت‌نامه‌ی امپراتور اول را بشنوید.» «من آمده‌ام تا پایان امپراتوری را زمزمه کنم....

سن بیست سالگی، سئول مودوک، استاد شمشیرباز، ارباب قصر یخی دریای شمال شد. او که پس از مرگ معشوقش در ناامیدی غوطه ور می شود، متوجه می شود که با گل افسانه ای، "نیلوفر عشق"، معشوق متوفی او تناسخ یافته است. در جستجوی خود، او به دنیای دیگری فرود می آید

من هرگز صاحب فرزند نمیشم! وقتی فهمیدم زندگی چیه که تازه عروس بودم و در شرف ازدواج بودم. من باید راه زندگی ام رو پیدا کنم!

تصور کنید در حالی که جهان در حال تجربه آخرالزمان است، در یک انبار گیر افتاده‌اید. این دقیقاً همان اتفاقی است که برای جئونگ-گیوم می‌افتد، با این تفاوت که او ناگهان توانایی بسیار عجیب اما قدرتمندی را برای ذخیره هر چیزی در یک بُعد موازی بیدار می‌کند و این به او ابزارهایی می‌دهد تا موجوداتی را که جهان را ویران می‌کنند، شکس...

من برنامه هزار ساله توسط پسر زیبایی که در جنگل بزرگ شده بود خراب شد. در پایان، آریل پسر را رها کرد. 10 سال بعد. همان پسر، سدریک، که از رها شدن کینه داشت، به جنگل حمله می کند. و سدریک، در میان آتش سوزان که جنگل را می سوزاند، "بیا با هم ازدواج کنیم، آریل." او پیشنهاد داد. آریل، سن 1000+، جادوگر بزرگ شغل. (توجه ویژه...

«قوی‌ترین نیست که زنده می‌ماند. کسی که زنده می‌ماند، قوی‌ترین است.» جین سووون پس از ترخیص از ارتش، کاری جز بازی کردن مثل یک بازنده انجام نداد. روزی، او به دنیای «بقای کلوید» دعوت شد، که شبیه بازی‌ای بود که از آن لذت می‌برد. در آن دنیا، استادان هنرهای رزمی، پادشاهانی از جهان‌های دیگر و قاتلان بدنام بودند... اینجا گ...

پارک هیونگ سوک یک فرد گوشه‌گیر و غیرجذاب است که در بدنی متفاوت از خواب بیدار می‌شود. هیونگ سوک که اکنون در قالب جدیدش قدبلند، خوش‌قیافه و جذاب‌تر از همیشه است، قصد دارد به هر چیزی که قبلاً نمی‌توانسته، دست یابد.

امپراتور فولاد هیونوک لی، آخرین ناجی بشریت، مرده است. جایی که او برای تغییر آینده به آن بازگشته است... ارتش؟!! چرا اینجا از بین این همه مکان؟! نمایش فولاد خوردن سرجوخه هیونوک لی با بزرگ شدن سریع او برای انتقام آغاز می‌شود!

کاسای فقط یک پسر بچه بود که شاهد مرگ والدینش بود، نه از تیغ یا گلوله، بلکه وقتی که روحشان از بدنشان جدا شد. هیچ کس حرفش را باور نکرد. هیچ کس جز ناراکا، یک سندیکای مافیایی بی‌رحم که او را به سلاح بی‌نقص خود تبدیل کرد. اکنون، سال‌ها بعد، کاسای از دنیای زیرزمینی فرار کرده و ناامیدانه می‌خواهد گذشته خونین خود را دفن کند. ا...

ایزد شمشیر از دنیای نابود شده جهان ویران شد، در کام مرگ و ناامیدی فرو رفت. و در میانه‌ی همه اینها، یک مرد تا پایان تلخ جنگید - خدای شمشیر، کارسلیان لو واندایان. اما سپس، گویی سرنوشت هدایتش کرده بود، دری به سوی جهانی دیگر باز شد. این بار... زمین بود - جهانی که هنوز فرو نپاشیده بود.